دلتنگی های یک غریبه درغربت

متن مرتبط با «خدایا» در سایت دلتنگی های یک غریبه درغربت نوشته شده است

خدایا سپاس که بالاخره........

  • بعد از ۵ سال زجر کشیدن بالاخره رسمی شدم...خدایا شکرررررر...قربون خودتو و معجزه هات...با افتخار من یک معلمم.... از ساعت۶صبح بیدار شدن!تندتند لقمه‌های صبحونه رو همراه فکر و خیالای درهم و برهمت قورت بدی!لباس اتو شده‌تو بپوشی و با یه ته آرایش به اونی که توی آینه روبروته زل بزنی!بند کفشاتو محکم ببندی و تمام غصه‌ها ورنج‌ها وخستگی‌هاتو پشت در خونه‌ت جا بذاری و الهی به امید تو بزنی بیرون!نگران نباش " هیچ کس حال تو را نخواهد فهمید"چونبه محض رسیدن به مدرسهباید دوباره لبخندو تمرین کنیصداتو صاف کنیو خم به ابروت نیاری!ازحیاط که ردمیشی به دانش اموزایی که باشوق صدات می‌زنن باید پر‌انرژی جواب بدی وباصدای بلند بگی: سلام صبح تو هم بخیر چطوری؟باید با نشاط وارد دفتر مدرسه بشی تا حس کنجکاوی همکارا حال خراب درونتو فاش نکنه!صدای زنگ کلاس که اومد تا برسی به کلاس باید معجونی از علم و هنر و صبر و گشاده‌رویی و شوخ طبعی و ... با خودت دوره کنیاینجاس که باید از جونت مایه بذاری!توی کلاست تو...هم پدری هم برادر هم مادری هم خواهرهم معلمی و هم رفیقو هم مونسی هم مرهمدخترا/پسرایی که هر کدوم از یه خونواده‌ با کلی داستان سرکلاس حاضر شدنیکی خوشحالیکی غمگینیکی بیماریکی رنجوریکی افسردهیکی گریونیکی خندونیکی یتیمیکی فرزند طلاقیکی تک فرزندیکی از شهریکی از روستاباید با اونا خندید با اونا گریه کرد با اونا زندگی کرد و بعد به اونا درس داد!!!!درست میگن که معلم یه بازیگره!بازیگری که از جان و روح خودش مایه میذارهمعلمی که تمام حال خراب خودشو پشت در کلاس رها میکنه تا بتونه مادر/پدر سی چهل تا دختر/پسری بشه که هر کدومشون دنیایی عجیب و غریب دارن! زنگ میخوره و وسط هیاهوی بچه‌ها کیف و کتابتو برمیداری و میری دفتریه چای اغلب جوشیده و ن, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها