پسرم برای تو مینویسم

ساخت وبلاگ

سلام پسر نازنینم❤

گفتم برایت بنویسم، بنویسم از آنچه در دل دارم و نمی توانم بگویم....

شاید مجالی نباشد که برایت بگویم ...

نمی دانم که اصلا این دلنوشته روزی چشمهای زیبای تورا زیارت خواهد کرد یا نه.. ؟

نمیدانم آن روزها کجایی و شبها در آغوش کدام یار آرامش را در می یابی!!و صبح ها با نسیم نفس کدام دوست به پا خواهی خواست!!

ولی مهم اینست که اکنون شبها را با گرمای آغوش تو می آغازم و صبح ها با صدای نفس های تو روز را از سر می گیرم..

زمانیکه خبر آمدنت را شنیدم شوقی سراسر وجودم را فراگرفت، شوقی همراه با ترس ...

عشقی همراه با وحشت چرا که باید اسباب پذیرایت هرچه سریعتر محیا میشد ..

خیلی دوست داشتم اولین کسی باشم که ترا می بینم..

زمانیکه برای اولین بار نگاهت را به روی من باز کردی،نمیدانی چقدر آشنا و دوست داشتنی بود،یادم نمی آید که کسی اینگونه مرا نگاه کرده باشدو اینقدر عمیق با نگاهش با من سخن گفته باشد، سخنی به درازای یک عمر..

هیچوقت یادم نمی رود بار اولی که تورا در آغوش کشیدم وگرمای نفسهایت بر صورتم نواخت، چقدر باشکوه بود آن لحظه که باسیاهی چشمانت وبا صدای نفسهایت عشق ودلدادگی را برایم هجی کردی و من فهمیدم که دنیایم با تو چه زیباتر شده است..

رفته رفته تو در کنارم پاگرفتی و برخلاف آنچه گفته میشد که تو به من محتاج هستی، من به تو محتاج شدم و تو شدی همه ی نیازم ...

همه تلاشم و همه انگیزه ام توشدی ، بخاطرت هر سختی را تحمل میکردم تا بتوانم در روز موعود در مقابلت سرافراز باشم و بگویم هر آنچه در توان داشتم برایت نهادم و این تو این هم عشق و محبت و زندگی❤

نازنینم نمیدانی چه روزهایی را با شوق دیدار چشمان تو سرکردم، همانطور که قبل از آمدن تو رویایش را در سر پرورانده بودم

حال که ۴ ساله شده ای نمیدانی چه شبهایی را به شوق باز شدن دوباره چشمان تو به دنیا، روز میکنم ..

دوست دارم هرسال آمدنت را به جشنی جاودانه بنشینم تا شاید دلیلی باشد تا قدر آمدنت و بودنت را بیشتر بدانم ... نازنینم میخواهم با همه وجود بگویم دوستت دارم همانگونه که تو به سادگی و پرمعنایی با لفظ خودت بارها به من این جمله را میگویی وهر بارش برایم تازگی خاصی دارد،میخواهم بدانی تو بیشترین بهانه برای زنده بودنم هستی ..

دلبندم درست است که گاهی نمیدانم با بودنت چه کنم اما میدانم با نبودنت نمی توانم سر کنم.

اکنون که دارم برایت مینویسم ۴ سال و یک ماهه هستی، آرزو میکنم آنقدر زنده بمانم تا به بار نشستن تو میوه شیرینم را با چشمان خود ببینم.

دوست دار همیشگی ات : مادر

دلتنگی های یک غریبه درغربت...
ما را در سایت دلتنگی های یک غریبه درغربت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6payizekhatereham2 بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 16 بهمن 1401 ساعت: 4:25