وقتی قدم زنان از منزل به محل کار میرفتم ، حسی مبهم مرا به وجد آورد، نسیمی ناب بر صورتم میوزید و مرا سرشار از انرژی میکرد.
ناخودآگاه به فکر فرو رفتم ...
چقدر آدم های اطراف من متفاوت هستند.
مردک بیست و چند ساله ای سوار بر گران ترین مرکب با بغضی عیان از چهره بدون توجه به ادمای اطراف در حال گذر بود...
انگار کل ادم های اطراف را در خوردن ارث پدر مقصر میدانست...
یا شاید دیگران را مقصر حال بدش میدانست...
پیرمردی هفتاد ساله در سرمای سوزان اولین روز از زمستان، آن هم سوار بر دوچرخه ای کهنه نفس با لبخندی زیبا در حال گذر بود...
لبخند معصوم پیرمرد و جمله ی کوتاه او عاقبت بخیر شی جوون مرا تا فراسوی دنیای مادیات سوق می داد..
دیدن بغض و لبخند مرد جوان و پیرمرد فرسوده گام به من درسی به یاد ماندنی داد...
دلخوشی ها کم نیس اگر برای جست و جو حال خوشمان به پول و مادیات پناه نبریم.
اگر برای رسیدن به آرزوهایمان در انتظار مادیات نباشیم...
اگر برای خوشحال کردن دیگران بی پولی رو بهانه نکنیم...
من امروز با لبخند و جمله ای غیر مادی از یک پیرمرد ناشناس اولین روز از زمستانم را با دلخوشی آغاز کردم.
امروز با همین یک بهانه کوچک حال دل من خوب است..
کاش من هم میتوانستم لحظه ای بدون اندکی تلاش در حال خوش دیگران شریک باشم...
دلتنگی های یک غریبه درغربت...برچسب : اولین روز زمستانی,اولین روز زمستان,اولین روز زمستان مبارک, نویسنده : 6payizekhatereham2 بازدید : 127