دلتنگی های یک غریبه درغربت

متن مرتبط با «اولین باران پاییزی در تهران» در سایت دلتنگی های یک غریبه درغربت نوشته شده است

مادر که میشوی...

  • بچه عجیب ترین موجود دنیاست ، می آید ،مادرت میکند ،عاشقت میکند ،رنجی ابدی را در وجودت میکارد .تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میداردو تمام ...!بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی ست ؛وقتی مادر میشوی ،رنجی ابدی, ...ادامه مطلب

  • برای کودک درونم

  • موجود دوست داشتنی زندگی من سلام  خوش آمدی به جمع دو نفره ی من و پدری که نمی دانی چقدرررر ذوق آمدنت را دارد... خوش آمدی در وجود منی که الان در پوست خود نمیگنجم... مادر بودن، نمیدانی این کلمه ی چهار حرف, ...ادامه مطلب

  • اولین روز زمستانی

  • امروز 1 دی 1395   وقتی قدم زنان از منزل به محل کار میرفتم ، حسی مبهم مرا به وجد آورد، نسیمی ناب بر صورتم میوزید و مرا سرشار از انرژی میکرد. ناخودآگاه به فکر فرو رفتم ... چقدر آدم های اطراف من متفاوت هستند. مردک بیست و چند ساله ای  سوار بر گران ترین مرکب با بغضی عیان از چهره بدون توجه به ادمای اطراف در حال گذر بود...   انگار کل ادم های اطراف را در خوردن ارث پدر مقصر میدانست... یا شاید دیگران را مقصر حال بدش میدانست... پیرمردی هفتاد ساله در سرمای سوزان اولین روز از زمستان، آن هم سوار بر دوچرخه ای کهنه نفس با لبخندی زیبا در حال گذر بود... لبخند معصوم پیرمرد و جمله ی کوتاه او عاقبت بخیر شی جوون  مرا تا فراسوی دنیای مادیات سوق  می داد.. دیدن بغض و لبخند مرد جوان و پیرمرد فرسوده گام به من درسی  به یاد ماندنی داد... دلخوشی ها کم نیس اگر برای جست و جو حال خوشمان به پول و مادیات پناه نبریم.  اگر برای رسیدن به آرزوهایمان در انتظار مادیات نباشیم... اگر برای خوشحال کردن دیگران بی پولی رو بهانه نکنیم... من امروز با لبخند و جمله ای غیر مادی از یک پیرمرد  ناشناس اولین روز از زمستانم را با دلخوشی آغاز,اولین روز زمستانی,اولین روز زمستان,اولین روز زمستان مبارک ...ادامه مطلب

  • بعضی دردها

  • بعضي درد ها را بايد در صندوقچه ای گذاشت و درش را بست، تا سال ها بعد بازمانده هايتصندوقچه را باز كنند و دردهايت را "شايد" اشك بريزند براي بعضي از درد ها بايد آلبوم عكسي خريد تا سال ها بعد بازمانده هايت آن را آلبوم قديمي آقاجون يا مادر جون خطاب كنند و درد هايت را "شايد" اشك بريزند انگار اين "بعضي دردها" را درماني نيست ! آن ها ناميرا هستند آن ها تمامي ندارند مي شود تا ابد از آن ها گفت تا ابد برايشان اشك ريخت تا ابد از وجودشان دلتنگ شد تا ابد از وجودشان حسرت خورد تا ابد از وجودشان... آه كشيد ، تنگي نفس گرفت، داغ شد و گاهي از وجودشان یخ کرد. پی نوشت : بعضی از درد ها را باید "راز" داشت تا روزی بازمانده ایی عزیز آن را کشف کند و برای دیر فهمیدنش "شاید " اشک بریزد.,بعضی دردها مثل خوره,بعضی دردها,بعضی دردها را نباید گفت ...ادامه مطلب

  • اولین باران پاییزی

  • به نام خدا امروز یکشنبه 16 آبان  تا دیروز پاییز هنوز بارانش را رو نکروه بود و چشمانم به اسمان بود و دلم گره خورده بود به دعا " خدایا فرجی کن "  برخلاف همیشه این بار دعایم زود به فرج رسید و امروز اولین باران پاییزی بارید، غصه هایم را با خود برد و حال دلم را خوب کرد. باران برای من فقط باران نیست صدای هر قطره اش مرا به فکر فرو میبرد ، داشته هایم را یادآوری میکند و احوال دلم را دگرگون می سازد و مرا  وادار میکند به عرض سپاس.  خداروسپاس  خدارو سپاس خدارو سپاس که من مادری دارم که به حد بینهایت ساده دل است و حضورش باعث آرامش دل و تسکین روح و روانم میشود، خدای را سپاس,اولین باران پاییزی,اولین باران پاییزی در شیراز,اولین باران پاییزی تهران,اولین باران پاییزی مبارک,اولین باران پاییزی در تهران,اولین بارون پاییزی,اولین باران پاییز,اولين بارون پاييزي,اولین بارون پاییز,فیلم اولین باران پاییزی ...ادامه مطلب

  • عشق یک مادر

  • چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد . مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند.ا مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود ….ا تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد . مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند . کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود , صد,داستان عشق یک مادر,داستان عشق یک مادر+تصاویر ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها